دیروز بعد از کلی کار روزانه، همسر مهربان اومد دنبالم و رفتیم جاده سولقون به یاد دوران نامزدی. ما تو نامزدی زیاد اونجا میرفتیم و چایی میخوردیم. دیروز هم رفتیم و چایی خوردیم و کلی هم خندیدیدم. بعدش هم چون من به شدت هوس شیرینی تازه به سرم زده بود رفتیم و یه جعبه شیرینی خریدیم و همون هم شاممون شد.
من تمام مدت دیروز داشتم فکر میکردم که چطوری میشه از خدا به خاطر تمام نعمتهایی که به ما داده تشکر کرد. بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که اگه قدر نعمتها و لحظاتی رو که خدا به ما میده بدونیم و از اونها نهایت استفاده رو بکنیم و همیشه در فکر کمک و خوشحال کردن دیگران باشیم، میتونیم بگیم که شکرگزار خوبی برای خدای مهربونمون بودیم.