امروز صبح در حالی که خواب میدیدم که دارم تو خواب از همسر مهربان میپرسم که فرق ماشین گازسوز و بنزین سوز چیه، با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. با اینکه کلی طول کشید تا ماشین گیرم بیاد و بیام سر کار، ولی از شانس خوب، ماشینی که سوار شدم از جلوی محل کارم میگذشت و دیگه لازم نبود که پیاده روی هر روز رو داشته باشم.
بعد همسر مهربان از محل کارش زنگ زد و خوابم رو براش تعریف کردم و سوال تو خوابم رو ازش پرسیدم. اونم گفت فرقشون اینه که ماشین گازسوز با نفت میسوزه و ماشین بنزین سوز با گازوئییل!
به نام مهربانترین
دیروز هفتمین ماهگرد عقد من و آقای همسر بود.
راستش داشتم تو اینترنت دنبال یه متن قشنگ میگشتم که به عنوان تبریک برای آقای همسر اس ام اس کنم این بود که تصمیم گرفتم یه وبلاگ برای خودم داشته باشم تا خاطرات زندگی با عزیترینم رو توش بنویسم، فقط به این خاطر که انرژی مثبت کلمات این وبلاگ بتونه به همه شادی و سلامتی بده.
بعد از اینترنت گردی دیروز وبعد از اینکه آقای همسر اومد دنبالم و رفتیم خونه، کلی ادای خوابیدن همدیگه رو در آوردیم و من تازه فهمیدم که چقدر خنده دار میخوابم. بعدش شام خوردیم و از فرط خستگی ناشی از کار روزانه از فرط خواب بیهوش شدم.